- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
وداع سیدالشهدا با مرقد پیامبر و خروج از مدینه
صدای بانگ جرس، کاروان مهیّا شد دل تـمـام عـوالـم گـرفت و غـوغا شد حسین فـاطمه راهی کـربـلا شده و… دو چـشمِ زینب کبری، شبـیه دریا شد مدیـنه شـهـر نـبی بود، شهـر خوبیها ولی چـه عـرصۀ تـنـگی برای آقا شد رسید جـای بلـنـدی که شهـر پـیدا بود نگـاه کرد و دلـش بیقـرار زهـرا شد وداع کرد و، روانه به سوی وادی عشق عزیز فـاطمه راهی کوه و صحرا شد نگاه کرد به اصغر، به روی دختر خود دلـش شکـست و گرفـتـار کار دنیا شد در این میانه، زنی پشتشان دعا میخواند نگـاهِ امّ بـنـین خـیـره بـر پـسـرهـا شد خـدا کـنـد که دوبـاره حـسین برگـردد دعـای مـادریاش پـشـتِکار سـقّـا شـد خبر نداشت که گـودال کربلا روزی، سَر عـبا و عـمـامه، چـقـدر دعـوا شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در خروج از مدینه
مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن خلق مدیـنه را ز فـراقت، حـزین مکن بر عهـد کوفیان نـتـوان داشت اعـتـماد دوری ز بـارگـاه رسـول امـیـن مـکـن در شهر دین به جز تو، کنون شهریار نیست بیشهـریار، بهـر خـدا شهـر دین مکن باللَّه! که اهل کوفه به خـون تو تشنهاند آهنگ، زیـنهـار! بـدان سـرزمین مکن در بر مخـواه فـاطـمه را کـسوت عـزا ماتـمسـرای خویش، بهـشت برین مکن ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن فرمود سوی مرگ همی خـوانَدم قـضا رو، پـنجه با قـضای جهانآفـرین مکن اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ما را به ما گذار و جزع، بیش از این مکن رفت از پی وداع، سـوی خـانۀ خـدای برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای
: امتیاز
|
وداع سیدالشهدا با مرقد پیامبر و خروج از مدینه
آهی کـشید و تـربت او را به بر گرفت از آه شه به خرمن هستی، شرر گرفت از بس که خون گریست، جگرگوشۀ رسول منـزلگه بـتـول، به خـون جگـر گرفت زآن پس به ناله گفت که ای بانوی بهشت! خـواهـم ز آسـتان تو، راه سـفـر گرفت رفته است در قـضا که شوم کشتۀ جـفا نتْوان به پیش، تیـر قضا را سپر گرفت از تـربت بـتـول بـرآمـد یـکی خـروش و آتش از آن خروش، به بحر و به بر گرفت کای جـان مـادر! آمـدهای تا کـنی وداع آن گاه راه وادی پُر شور و شر گرفت داغ بـرادر تـو، هــنـوز اسـت بــر دلـم باز این چه شعبده است که گردون ز سر گرفت؟ نَـبْـوَد مصیـبـتـی ز غـم تو، عـظـیـمتـر نتْوان غـم مصیبت تو، مخـتصر گرفت خواهـم به روز حـشـر ز بـیـداد امّـتـان در پای عرش، دامن «خیر البشر» گرفت
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیالله علیهوآلهوسلّم
چنان که خوانده خداوندت؛ بخوان تو نیز خدایت را چنان که بشنودت تاریخ؛ که آیه آیه صدایت را اراده کرده برانگیزد؛ خدا صدای تکامل را در انعکاس خودت ریزد؛ طنین غار حرایت را و ما محمدٌ الّا تو؛ که گل نکرده مگر با تو ازل خروش تو را در خود؛ ابد صدای رسایت را جهان هرآینه میسوزد؛ اگر که سایه نیندازی بگیر بر سر این عالم؛ تو سایه سارعبایت را به راه مانده قیامت را؛ سه سال شعب ابیطالب زمان رسیده که بگذاری؛ درون حادثه پایت را بنای کفر براندازی؛ به فتح مکه بپردازی و تا همیشه برافرازی؛ به روی کعبه لوایت را هزار لات و هبل از رو؛ هزار بولهب از یک سو نشستهاند چه فرعونها؛ که بشکنند عصایت را چقدر مثل اباذرها؛ نشسته دور تو سلمانها بلالها قَـرنیهایت؛ رها نکرده ردایت را الا مدیـنۀ دانایی! نشـسـته پشت دریـم امّا اجازهای که درون آئیم، اجازهای که ولایت را!
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در عید مبعث
چه کاری با حرا کردی محمد حـرا را کـبـریا کـردی محـمـد فـدای تـو کـه بـا اسـلام نـابـت جهـان را با صفا کردی محمد کتاب عـشق را شیرازه کردیم که اسلامِ تو، پُـر آوازه کـردیم لـبـاسِ فــاخـرِ پـیـغـمـبـری را به قـدّ و قـامتت انـدازه کـردیم به کوه نـور تابـیـدی چنان ماه مخور غصه که پیروزی در این راه رسول ما خـیـالـت جـمع بـاشد که هـمـراه تو مـیگـردد یـدالله اساس شرک از بنیان شکستند سران فـتنه و طغـیان شکـستند زمانی پـرچـمـت افـراشـتی تو ابوجهـل و ابوسفـیان شکـستند به حق، چشم ترت هم یاعلی گفت خدیجه همسرت هم یا علی گفت زمانی دین خود ابـلاغ کـردی قـویّاً حـیدرت هم یا عـلی گفت تو را مُهر نبوت بر جبین خورد به دردِ تو امیرالمومنین خورد علی وقـتی که با تو کرد بیعت نظام کفر یکجا بر زمین خورد درِ فیضت همیشه بازِ باز است همیشه پیرو تو سرفـراز است خدا میخواهد این را تا قیامت همیشه پرچمت در احتزاز است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در عید مبعث
محـبـوب خـداوند تـبارک و تعـالیست این مرد که مُزّمّل و مُدّثّر و طاهاست باید سخـنـانش به دل و جـان بنـشـیـنـد این مرد که مشهور به پیغمبر دلهاست سرسلسله جنبان همه کون و مکان است این نور که خود شاهد پیدایش دنیاست هرجا سخن از خُلق خوش اوست در عالم بیجامِ مِی و خندۀ گُل،عیش، مُهیّاست یک شمّۀ نورانیـتش سورۀ (وَالـشّمس) یک پرتو رُخسارۀ او جَنّتُ الاعلیست در محـضر او حرف بـزرگان ملائک (تـالـله لـقـد آثـرک الـلـه عـلـیـنـا) سـت حق دارد اگر بر سـر بـازار مـلاحـت انگشت به لب، حُسن تو را غرق تماشاست پیداست که اصل شجـر نـور تو هستی وقتی ثمر زندگیات حضرت زهراست دندان اویس است که فهـمانده به عـالم دیوانه شدن در اثر عـشق تو زیـباست شأن تو اجـلّ است که خوانـند یـتـیمت کـز صبـح ازل مـادر تو اُمّ ابـیـهـاست آنجا که عـلـمـدار تو حـیـدر شده باشـد تاهست خـدا، پـرچـم اسلام تو بالاست نفس تو علی هست و از این روست به مبعث دلها همه در حسرت پابوسی مولاست آویــزۀ گــوشـم هــمـۀ عـــمـر حـدیـثِ (مَن مَاتَ عَلی حُبِّ عُلی مَاتَ شَهِیدا)ست
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم
امشب ای غار حرا از هر شبی زیباتری مشرق نـورانی خـورشید عـالـمگـستـری گوش تا آوای «اقراء بسم ربک» بشنوی ناز کن بر مه که غـرق نورِ حیِّ داوری
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
باز امـشب درب رحـمـت بـاز شد نـغـمـۀ قـدسی در عـالـم سـاز شـد هر نگاه امشب به سوی مکّه است در فـضا پیچـیـده بـوی مکّـه است نـور حـق تابـنـده از غار حراست بر محـمـد از خـداونـد این نداست اقـرأ ای زیـنت فـضـای عـرشـیان نـــور ایــمــان تــمــام خــاکــیــان خـیـز از جـا، نـور بر دلـهـا بتـاب چـون تـویی بر کل هـستی آفـتـاب ظلم و ظلمت راز هـستی دور کن کـل عــالـم را سـراسـر نــور کـن یـا مـحـمـد مـا سـلامـت مـیکـنـیـم گـوش بـر جـان کـلامت میکـنـیـم الــســلام ای نـــور ذات کــبــریــا الــســلام ای هــســتــی آل عـــبــا الــســلام ای در پــنــاهـت انـبــیـا گـشـت مـحـتـاج نـگـاهـت اولـیـاء ای که هـسـتی رحـمـة لـلـعـالـمیـن کس نباشد چون تو بر روی زمین لـطـف تـو کرده وجـودم مـنـجـلـی آشــنــایــم کــرده بــا نــام عـــلــی یک خدیجه داری از عالم سر است همنـشـینت در دو عالم حـیدر است دخـتـرت زهـرا امید محـشر است هـمـسـر مولای عـالـم حـیـدر است سبـط پـاک تو امـام مجـتـبـی است او کریم است و به عـالم مقـتداست سبـط دیگـر با شدت نـور دو عـین نــوربـخـش عـالـم هـسـتی حـسین جود و احسان یک کـمـینه بندهات عـالـم هــسـتـی بـود شــرمـنـدهات نـوح و ابـراهـیـم شـد پـابـسـت تو چـشـم کـل عـالـمـیـن بر دسـت تو ماه و خـورشید و فلک حـیران تو یوسف مصری است سرگردان تو احــمــدا بـاب الـنــجــات امـــتــی بـر هـمـه عـالـم مـحـمـد رحـمـتـی بـا دم تـو مـا مـسـیـحـایـی شــویـم بـا تــولاّی تـو مـــولایــی شــویــم ای که هـسـتـی تو تـمـام حـاصـلـم از تو بـسـرشـتـه خــدا آب و گـلـم عـالـم هـسـتی ز تو زیـنت گـرفت هر که با تو یار شد عـزّت گرفت گـر نـگــاهـی بـر دل عـالـم کـنـی سـنـگ این دلـهـا همه خـاتـم کـنی خــارهـا را نــام تـو گـل مـیکـنـد خـنـدۀ تـو حـل مـشـکــل مـیکـنـد ما مـحـبّـان جـمـله مـهـمـان توأیـم مـا نـمـک پــروردۀ خــوان تـوأیـم ماه هـمه سـرگـشـتـه کـوی تـوأیـم مست عـطر و بـوی دلجـوی توأیم مـا هـمـه دردیـم و تـو درمـان مـا ما هـمـه جـان و تـویی جـانـان مـا مـن ( رضـایـم) بـا ولای تـو مـنـم آســتــان بــوس ســرای تــو مـنــم ای خـدایـا قـبـر مـن پُـر نـور کـن با امـیـرالـمـؤمـنـیـن محـشـور کـن
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم
نفـسی تازه شد از عـطـر خـدایی آری شد عـطا باز به ما فـیض گـدایی آری شعر، الهـام ز سـرچـشمۀ سرمد دارد
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نوری از عرش بر زمین آمد محـضـر خـتـم مـرسـلـین آمد مقصدش بود چونکه غارحرا نـزد احـمـد پـیـمـبـر دو ســرا مَلک وحی گفته هان تو بخوان عطر خوشبوی روضۀ رضوان نام تو عطر و بوی جنات است از خدا بر تو این عنایات است خـاتـمالانــبـیـاء شـدی احــمـد سـرور اصـفـیـا شـدی احـمـد نـام تـو زیـنـت هــمـه عــالــم انـبـیـا را تو گـشـتـهای خـاتـم هـمـه عـالـم بـه پـات افــتــاده همه در محـضر تو جان داده بــادهای از شـراب روحـانـی طعمش از عطر و بوی رحمانی ای ســلام و درود بـر نـامـت عالمی مست گـشته از جامت نوبـهـار آمد و بـهـارم نیـست روشنی بخش شام تارم نیست
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به نـام خـداونـد سـبـحـان، مُـحـمّـد بخوان کآفریده است انسان، محمّد! بخوان تا که ویران سرای جهان را کنی سر به سر، رشکِ رضوان محمّد
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
حلـقه میبـستـند دور گردنت زنجیرها غرق خون بودند با پیراهنت زنجیرها از طواف زخم پاهایات که فارغ میشدند سجـده میکردند روی دامنت زنجیرها انعکـاس اللهی و حتی تو را در بند هم میپرستـیـدند مثـل دشـمنت، زنجـیرها زیـر بار ضـربۀ شـلاق میافـتـادی و نـاله میکـردند با لـرز تـنت، زنجیرها چارده سال است بیتابانه آمین گفتهاند با دَم عجـل وفـاتی گـفـتـنت زنجـیـرها مثل عشاقی که میسوزند هنگام وداع وا نمیکردند دست از گردنت زنجیرها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم در مجـلس عـزای تو یا کـاظـم آمدیم شکـر خـدا که دور نـبـودیـم از شـمـا در روضـهها و مجـلـستان دائم آمدیم گر دور هـم شـدیم دمـی از کـنـارتان اما دوبـاره خـسـتـه دل و نـادم آمـدیم مهـدی سیاهـپـوش عـزای شما شد و ما بـهـر تـسـلـیـت به دل قـائـم آمـدیـم ما از همان ازل همه در بندتان شدیم هـمـسایههـای خـانـۀ فـرزنـدتان شدیم ای وای من شکسته پر و بال بودی و عمری اسیـر کـنج سیه چال بودی و هـر روز روزه بـودی و امـا دم اذان در زیـر تـازیـانه تو پـامـال بـودی و یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا تو چندین بـهـار به این حـال بودی و گاهی به یاد مـادر خود بین کـوچهها گاهی به یاد زینب و گـودال بودی و عمری غریب در دل زندان تو زیستی هر شب برای جد غـریبت گـریـستی زنـدان کجا و تو، تـو کجا تـازیـانهها از تـازیانه مانـده به جـسمت نشانهها زنـجـیر روی گردن مولا چه میکند مجروح گشته گردن و زخمیست شانهها تاریک بود و تا که تو را بیهوا زدند آتـش کـشـیـد از دل زهــرا زبـانـههـا با هر بهانهای ز تو حرمت شکسته شد مویت سپـیـد گـشت به دست بهـانهها زهـرا غـمین تو، تو پـریـشان فاطمه مظـلـوم مثل دیگـر عـزیـزان فـاطمه گـیرم به اشک، درد دلـم را دوا کـنم با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم خـلّـصنی یـا ربـم شده عجّـل وفـاتـیـم چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم پا سوی قـبـله کردم و دیده هـنـوز نه تا آنکه یک نظـر به سوی کربلا کنم هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز هــم آرزوی دیــدن روی رضـا کـنـم عالم به غصه و محـنـم گریه میکـند زنجـیر هم به زخـم تـنم گریه میکند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـلب تو در این گـوشۀ دلگـیر گرفته دیگر نفـست را غـل و زنجیر گرفته اصلاً غـم عـالم ز تو تـأثـیـر گـرفـته این حصر، جوانی ز تو ای پیر گرفته در کنج سیه چال، یکی، روز و شبت بود یا حـیـدر و یا فـاطـمه دائـم به لـبت بود شد گوشۀ زندان تو محـراب عبادات نه هم سخـنی داشـتهایّ و نه ملاقـات وقت سحر و وقت دعا وقت مناجات کردی طلبِ مرگِ خود ای قبلۀ حاجات از زهر جفا یوسف زهرا تنِ تو سوخت کنعان به امید تو و برگـشتن تو سوخت ای کاش که میشد که ببینی پسرت را تسکین بدهی بلکه تو زخم جگرت را با ضـربۀ شـلّاق شکـسـتـند پـرت را زنجـیـر هم آزرده تنِ مخـتصرت را دل سوخت به احـوال تو ای سید مظلوم مظلـومـیـتـت بود ز چـشـمان تو معـلوم بر تخته روان با دل غمگین شدهای تو مشمول دعای شب و آمین شدهای تو زیر غل و زنجیر چه سنگین شدهای تو بعد از دو سه روز آه؛ که تدفین شدهای تو هرکس که تو را دید روی لب سخنی داشت میگفت چه خوب است که جسمش کفنی داشت یک بارِ دگر مجـلـس ما کـربـبلا شد حـرف غـم پـیـراهـن شـاه شـهـدا شد ای وای سرِ حضرت ارباب جـدا شد زنـدان بـلا خـتـم بـه گـودال بـلا شـد خوب است نشد بعد شهادت سرِ تو قطع انـگـشت نشد از پی انگـشـتـر تـو قـطع
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
تـمام حجـم تـنت زیر یک عـبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نـفـس کـشـیدهای و بـنـد آمده نَـفَـست به سینهات چقدَر استخوان، رها مانده خـدا کـند تو دگر مثـل فـاطمه نشوی خـدای، رحـم کـنـد بر تنِ بجـا مانـده به سجده میروی و مثل بید میلرزی قـیـام کن کـه تـسـلّای ربّـنــا مــانـده هوای غربتِ زندان که جای خود دارد نگـاه یک زنِ رقّـاص بـیحـیا مانـده به فرض هم که خودت از جهان، خلاص شوی هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجـیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بی صدا مانده دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینهای خسته اگرچه سینه شکـسته ولی صدا مانده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای دو صد موسی به طورت مُلتَجی! آفـتـاب و مه بـه نـورت مُـلـتَجی! نـالـۀ پـنـهـان تـو، شـمـشـیــر تـو حـلـقـۀ وصـل خــدا، زنـجـیـر تـو شــمـعِ خـلـوتـگـاهِ بــزم کـبــریـا! کــعــبــۀ روح بــلــنــد انــبـــیــا! گوهر رخـشانِ شش دریای نـور! نخل سبز نور بخـش هشت طور! آسـمـانِ پـنـج خــورشـیـد کـمـال! هـفـتـمین وجهِ خـدای ذوالـجـلال! ذکـر، مـشـتـاق و دعـا دلــدادهات اشـک تـنـهــایـی گـل سـجــادهات
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیه السلام قبل از شهادت
غربت رسید و داغ حرم را زیاد کرد بـاران چـشـمهـای تـرم را زیـاد کـرد آه از نـهـاد سرد سـیـه چـال میکـشـم آن جـا کـه آه بـیاثــرم را زیـاد کـرد مـن بـا اذان نـالـهام افــطـار مـیکـنـم شلاق؛ زخـم بـال و پـرم را زیاد کرد چه بیملاحضه به تـنم ضربه میزند درد نـشـسـته بـر کـمـرم را زیاد کرد
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیه السلام قبل از شهادت
صبح، از بیرحمی بسیار زندانبان من تیرهتر از ظلمت شام است در چشمان من آتـش تنهـاییام را شـعـلهور تر میکـند اشک وقتی میچکد از دیدۀ گریان من قـتـلـگـاه مـادر مـن خـانـۀ او شـد اگـر قـتلگاه من هم آخـر میشود زنـدان من ارثم از عجّل وفـاتی گفـتن او این شده دوست دارم زودتر از تن درآید جان من چند وقتی میشود که موقع افـطاریام خوردن خون جگر شد سهم آب و نان من آنچنان لاغر شدم در کُنج این مطموره که نیست دیگر پیکرم یک لحظه به فرمان من مثل آن مظلومه که در گوشۀ ویرانه مُرد دخترم دِق میکند از غُصّۀ هجران من زَهر هارون کارگر شد از جگر چیزی نماند شرحه شرحه شد خدایا سینۀ سوزان من آب میخواهم ولی حالا که ظرف آب نیست وا ذبیحا، نقش بسته بر لبِ عشطان من تازه وقتی میروم بر شانۀهای دشمنان خـلق میسوزند از انـدوه بیپایـان من
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها
به سمت خلق نرو جلوۀ تو ربانیست نصیب قلب تو از زندگی پریشانیست سکوت گرچه نشان است بر نجابت زن صدای خـستۀ تو حجّـت مسلمانیست شکوه شمس به تابیدن پس از ابرست بـتاب گرچه هـوای دل تو بـارانیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
امشب سری به خـلوت پروانهها بزن با یک دل شکـسته خـدا را صدا بزن امشب بیا به روضۀ یک خواهرشهید طـعـنه بـه غـربت دل آئـیـنـههـا بـزن با اشـک لـقـمـهای ز سـر سفـره عـزا با نـیّـت تـقـرّبِ محـض و شـفـا بـزن و بـعـد در مـیان عـزادارهـای عـشـق خود را شبـیـه اهل سـماوات جا بـزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یاد خاطرات خودش خواهری گریست یاد غـمی که گـفت کسی: بیهـوا بزن تـا میزدنـد طفـل یـتـیـم سه سـالـه را میگفت عمه: بس کن و اصلا مرا بزن در لحـظههـای آخر خود بیقـرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتـظار بود میریخت روی دامن غربت ستاره را در دست داشت پیـرهـن پاره پـاره را در ماندن و نـماندن خود مانده بود که انداخـت از نفـس نـفـس اسـتـخـاره را چیزی نمانده بود پس از غـارت حرم در دست داشت خاطـرۀ گـوشواره را در زیـر آفــتـاب فــقــط آه مـیکـشـیـد پنجـاه و چـند سال ز سیـنه شـراره را بر روی دست های خودش دست میکشید حس کرد لحظهای عمو درد دوباره را یک سال و نیم هست که همراه آه خود با زجـر میکـشد نفـس نیـمـه کاره را با یاد جیغ دختری از خواب میپـرید میگـفت: برد عـمّه کسی گاهـواره را مانده هنوز در نظرش چکمههای شمر ای کاش بود پیش برادر به جای شمر اینجا عروج بال و پَرت طول میکشد تسکـین سوزش جگرت طول میکشد دور و برت شـلـوغ شده پس نـشـستن گرد و غبار دور و برت طول میکشد طوری تو را زدنـد که حـتی گـشودن لبـهـا و چـشم های ترت طول میکشد با خـنجـر شـکـسـته در دست قـاتـلـت معـلوم بود ذبـح سرت طـول میکـشد اینـجـا چـقـدر غــارت پـیــراهــن تـن عریان همچو محتضرت طول میکشد با خنجری عذاب تو پایان گرفته است اما عـذاب هـمـسـفـرت طـول میکشد اینجـا چه دردهـای زیـادی کـشـیدهای درد نـشـسته بر کـمرت طول میکشد ای وای قاتـلی نـفـست را گرفته است پایش به روی سینه تو جا گرفته است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از شهادت
زیـنـبـم؛ اسـطـورهام مـهـر و وفـا را نــور مـیپـاشـم تــمــام کــبــریــا را مـریـمـم؛ اما غـنـی تر، خـوانـدنی تـر کــربـلایـی هـسـتـم امـا مـانـدنـی تـر کی ز یـادم مـیبـرم تـحـقــیـرهـا را نـیـزههـا، شـلاق هـا، زنـجـیـرهـا را آه فـرسودم در این یک سال و نیـمه منتظر بودم در این یک سال و نیمه صـد حـکـایت دارد ایـن قـد کـمـانـم کعـب نی مـجـروح کرده استـخـوانم بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
: امتیاز
|